فلسفه ، نااميدي و بدبيني روشنفكري
بصير شرر بصير شرر

فلسفه ، نااميدي و بدبيني روشنفكري

 

بايد پرسيد چه عواملي باعث ميشوند كه يك فيلسوف پولدار يا از خانواده بورژوا به فلسفه بدبيني برسد و جهان را پوچ و دردآور بنامد. درميان فيلسوفان آلماني هيچكس چون شوپنهاور برخلاف تئوريهاي فلسفي اش زندگي ننمود. ماركسيسم، فرويديسم و ساير مكاتب هركدام كوشيدند تابا معيارهاي خود بدبيني و ياس اين فيلسوف را شرح دهند. سوسياليستها شرايط تاريخي و محيط اجتمايي را عامل بدبيني آرتور شوپنهاور (1788- 1860) ميدانند. ليبرالها مسايل دوران كودكي و خانواده گي او را عمده مي نمايند . مذهبيون آته ايست شدن شوپنهاور وبريدن او از مسيحيت را سبب نااميدي اش ميدانند. مورخين ،آشنايي او با نظريات بودا و فلسفه هاي شرقي و عرفان را دليل فلسفه نااميدي او ميشمارند. شوپنهاور صداي بدبيني را اولين بار وارد فلسفه،تا آنزمان،خوشبين آلمان نمود. اودرميان فيلسوفان بزرگترين فيلسوف بدبين غرب است. شوپنهاور كوششهاي عقل و خرد انسان براي رهايي را همه جا با ديوار و مزاحمتهاي اراده كور وغيرقابل ارضاي انسان ، دليل بدبختي بشريت ميداند. اوغريزه هاي خردگريزانه وكور را ،خواسته و اراده انسان ناميد. شوپنهاور مينويسد تمام هستي چون يك جهنم است. بيماري ، بي عدالتي، سرگرداني، ديكتاتوري، تنهايي، فقر، درد، نااميدي، بيگانگي، آواره گي، شكنجه، زندان و غيره موجب غيرممكن بودن سعادت و خوشبختي انسان ميشوند. اوزنده گي انسان را مانند ساير تحولات طبيعي و اجتمايي پوچ و بي معني و محكوم به درد و رنج ابدي ميداند. شوپنهاور مينويسد جهان با اينهمه بي عدالتي هايش نميتواند آفريده يك خداي رحمان و رحيم باشد، بلكه مخلوق شيطان است. مورخين اين جمله او را اولين نشانه آته ايستي در فلسفه غرب ذكر ميكنند. اوتوليد مثل انسان در اين جهان خشن و فناپذير را خيانت به نسل هاي آينده ميداند و در دشمني بازنان مينويسد :“ حماقت مسيحي-آريايي و ديوصفتي تمدن غربي را ميتوان در جنس زنان مشاهده كرد “، درحاليكه او حيوانات و جانوران را برادران انسان مي ناميد. روانشناسان علت تنفر اواز زنان را، بي محبتي مادر، ترك پدر از طريق مادر جوان او، و سرانجام خودكشي پدرش ميدانند. آرتور شوپنهاور اولين متفكري است كه نوشت، نه عقل بلكه اراده ،مسير زندگي انسان را تعيين ميكند.منظور او يك اراده عيني و منطقي نيست بلكه اراده اي كور وغيرآگاهانه ميباشد. او ميگويد تقاضاهاي اراده باعث نارضايي ميشود، چون زماني انسان چيزي را ميخواهد كه راضي نباشد. به نظر او اراده را نمي توان خردمندانه توضيح داد و آن تحت تاثير هيچ قانون طبيعي نيست. شوپنهاور دو امكان براي رهايي از فشار اراده را پيشنهاد ميكند؛ سرگرمي و يا خلق هنر يا پناه به زهد و رياضت، چون با نفي خواسته هاي اراده، انسان به اقيانوس آرام رواني ميرسد. به نظر او هدف فلسفه بايد سركوب يا انكار اراده با كمك يك جهانبيني هنردوستانه يا عارفانه باشد. به عقيده شوپنهاور در راه هدفي خردمندانه كوشيدن يا در عشق به همنوع، ميتوان فشار اراده را انكار كند. او با بيان اين نظريه، اخلاقي بودن فلسفه خود را نشان داد. هدف فلسفه شوپنهاور، انكار و سركوب اراده با كمك زيباشناسي هنر يا يك جهانبيني غيرمادي عرفاني است.به نظر او هنر موجب ميشود كه از جهنم واقعيات بتوان فرار كرد. او عاليترين نوع هنر را موسيقي ميداند چون انسان ميتواند در عالم خلسه فرو رود و مزاحمت اراده را دفع كند. با كمك خلسه و عرفان است كه ميتوان به وضعيت نيستي رسيد و اراده را نفي كرد. او مينويسد، همدردي با ديگران باعث ميشود كه انسان بر فردگرايي و يا منفعت طلبي خود نيز غالب شود. گرچه شوپنهاور به انتقاد از ايده آليسم فيخته- هگل- و شلينگ پرداخت، ولي او خود نيز يكي از ايده آليستها بشمار ميرود.شوپنهاور مينويسد انسان قادر به شناخت و ماهيت اشيا و پديده ها نيست چون او خود تحت تاثير زمان، مكان، و قوانين عليت، قضاوت ميكند. شوپنهاور قبل از ماركس به ازخودبيگانگي وترس انسان در رابطه با طبيعت و انسانهاي ديگر اشاره كرده بود،ولي ماركس بعدها ثابت كرد كه سير سرمايه داري به ازخودبيگانگي وترسهاي انسان منجر خواهد شد.بافرارسيدن ورشد سرمايه داري و صنعتي شدن جامعه، ماركس و انگلس كوشيدند تا با يك آگاهي جديد، جهاني را بسازند تا درآن ازبيگانگي انسان بطرق مختلف جلوگيري گردد.برخلاف ماركس و انگلس، شوپنهاور و شاگردانش چون ؛كيركگارد و نيچه ،تسليم جهانبيني فردگرايانه ذهني و پوچي ناشي از آن شدند و كوشيدند با اغراق در نااميدي ،باقيماندههاي اصول معتبر را بدنام كنند و ارزشهايي فرا تجربيات نيكي و بدي را تبليغ نمايند.از نظر تاريخي  شايد شوپنهاور نمي توانست پرچم دار  يك تئوري نجات و يا آزادي بخش باشد.  فلسفه شوپنهاور را ميتوان مخلوطي از فلسفه كانت، افلاتون و فلسفه شرقي هند دانست. او مخالف فلسفه هگل بود. شوپنهاور برخلاف كانت و هگل از قلمي ادبي برخوردار بود.تاثير شوپنهاور روي تئوري هنر واگنر و نظريات روانشناسانه نيچه غيرقابل انكار است. شوپنهاور را ميتوان يكي از پيشگامان مكتب اگزيستنسياليسم :ياسپر، هايدگر، كامو و سارتر نيز بشمار آورد. در ميان فيلسوفان؛ نيچه و برگسن را مستقيما شوپنهاوري ميدانند. نيچه اورا مربي خود ميدانست. از طريق نيچه بود كه غرب به اهميت ؛رمانتيك ياس و نااميدي شوپنهاور براي روانشناسي و فلسفه پي برد. فرويد همچون شوپنهاور ميگفت، عقل و خرد برده و عامل اراده كور و غريزه ها هستند. او تئوري اراده و ضمير ناشناخته را نيز از شوپنهاور گرفت. توماس مان، برنده جايزه نوبل، زير تاثير شوپنهاور، در رمانهايش ،اروتيك مرگ در بستر بيماري را توصيف ميكند. تولستوي او را بانبوغ ترين متفكر ميدانست.  به نقل از مورخين چپ ، اگر شرايط تاريخي فلسفه شوپنهاور رادرنظر بگيريم، ميتوان گفت كه نظريات او بيان شكست ايدئولوژي بعد از انقلاب در اروپا است. از يك طرف ميتوان گفت آنهايي كه فلسفه قرن 19 را بپايان رساندند،نظريات مثبت و خوشبيني نداشتند.فلسفه افرادي مانند شوپنهاور، كيركگارد و نيچه نشاندهنده بحران بورژوازي در نيمه دوم قرن 19نيز است. فلسفه آنها، پرسشهاي انسانهايي است كه نميدانند در جامعه چه نقشي را بايد بازي كنند و بدين دليل احساس از خودبيگانگي ميكنند. انسانهاي معمولي قرن 19 بدليل اعتقاد به پيشرفتهاي اجتماعي و اعتقاد خوشبينانه به خرد؛يعني آنزمان حلال همه مشكلات، با فلسفه و فرهنگ روشنفكران اريستوكراتي يا فئودالي مرفه سازش نداشت. شوپنهاور خلاف هگل پيشرفت اجتماعي را سبب  خوشبختي و سعادت نمي دانست. از جمله آثار مهم او : جهان بعنوان اراده و تصور- درباره آزادي اراده انساني- اصول شناخت- جملات قصار- اشاره اي به نيستي و پوچي در هستي هستند. كتاب ،جهان بعنوان تصور و اراده-اثر مهم و اصلي شوپنهاور ، يك سيستم اراده گرايي را مطرح ميكند. كتاب، اصول شناخت-پايان نامه دكتراي شوپنهاور در سال 1813 بود. در اين كتاب او اشاره به ايده آليست شدن و شاگرد كانت بودن خود ميكند. جملات قصار، كتابي است در باره درسهاي زندگي كه موجب معروفيت و توجه خوانندگان بيشماري به فلسفه او شد.

  (ا زمنابع علمي ).

 

 


October 23rd, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي